جلیل دوره راهنمایی را در مدرسه محراب خان، به پایان رساند و سپس وارد دبیرستان آیت الله کاشانی (فعلی) شد که این دوران همزمان با اوج انقلاب بود و وی در تمام صحنههای انقلاب، صحنه گردان و پرچمدار بود و یک بار هم مجروح شد.
وی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، به عنوان یک حزب اللهی روشن و اصیل، در محیط دبیرستان علیه گروههای منحرف وارد عمل میشد. در سال 1359 دبیرستان را رها کرد و به جبهه رفت.
با آغاز جنگ تحمیلی وی با پایمردی و استقامت و شجاعت کم نظیر، در کنار سردار پر افتخار اسلام شهید چمران در جنگهای نامنظم و چریکی مظلومانه جنگید و بعد به عنوان تخریبچی و در جبهههای گرم جنوب و کوهستانهای سرد کردستان خدمت کرد.
جلیل محدثی فرد در سن 22 سالگی ازدواج کرد که مدت زندگی مشترک آنها دو سال بود. ثمره این ازدواج پسری به نام جلیل است که در سال 1366 به دنیا آمد.
چند روز بعد از عروسی، باز هم به جبهه رفت و در جبهه به صورت افتخاری خدمت میکرد. مستمری را که می گرفت، در صندوق کمک به جبهه می انداخت. می گفت: همه باید به هر نحوی به دولت کمک کنیم.
در عملیاتهای بسیاری از جمله والفجر 8، کربلای 4، کربلای 5 و نصر 4 شرکت داشت. بارها به شدت مجروح شد و یکی، دو ماه در بیمارستان شیراز و تهران بستری بود.
مجروح شدن خود را به کسی خبر نمیداد و در بیمارستانها هیچ ملاقات کنندهای نداشت و خانواده بعدها از مجروح شدنش با خبر میشدند. تمام بدنش مجروح بود و احتیاج به عملهای مختلف داشت، اما آن قدر غرق در جهاد بود که جسم مجروحش را فراموش کرده بود. می گفت: وقتی در جبهه هستم هیچ دردی ندارم.
در عملیات والفجر 8 با این که پایش شکسته بود اصرار دوستان را برای آمدن به پشت خط نپذیرفت و به درون آب رفت و فرماندهی گردان خط شکن را در عملیات والفجر 8 به عهده گرفت. بار دیگر به سختی مجروح شد و مدتی بستری بود و هنوز بهبودی حاصل نشده بود، که دوباره به جبهه رفت.
در عملیاتهای کربلای 4 و 5 یکی از مهمترین گردانها، گردان یاسین بود که شهید محدثی فرماندهی آن را برعهده داشت. او یکی از بهترین طراحان عملیاتی بود. در برابر مشکلات و گرفتاریها فردی صبور و آرام بود.
عملیات نصر 4 در تاریخ 10 تیر 1366 در منطقه ماووت آخرین میعاد این فرمانده جسور ایرانی بود. او در این عملیات به علت اصابت ترکش خمپاره 60 میلیمتری به ناحیه سر و پای چپ، به شهادت رسید.
همرزمان وی میگویند:
- شهید در حالی که یا زهرا میگفته به شهادت رسیده است. پیکر پاک شهید جلیل محدثی فر در مزار شهدای بهشت رضا (ع) بلوک ۳۰، ردیف ۸۰، شماره ۱۲در کنار دیگر دوستان و همرزمانش به خاک سپرده شده است.
کتابی براساس زندگی شهید محدثیفر با عنوان «مردی از بهشت» در سال 1388 به قلم منیژه نصراللهی توسط انتشارات ستارهها منتشر شده است.
این کتاب در 136 صفحه تالیف شده و اختصاص به سرگذشتنامه این شهید در دوران دفاع مقدس دارد و در سال 1388 در کنگره بزرگداشت سرداران شهید و بیست و سه هزار شهید استانهای خراسان عرضه شده است.
در بخشی از کتاب آمده است:
- در یکی از روزها که جلیل مجروح شده بود، حسین آقا (شوهر خواهر جلیل) برای تهیه گاز پانسمان به داروخانه رفت. دکتر داروخانه پرسید: «گاز را برای چه کسی میخواهی؟» حسین آقا جواب داد: «برادر خانمم مجروح است.» دکتر پرسید: «نام او چیست؟» حسین آقا جواب داد: «جلیل محدثی فر.» دکتر گفت: «بله او را می شناسم. او فرمانده گردان تخریب است. او در جبهه شخصیت بزرگی است.» حسین آقا با تعجب گفت: «ولی او می گوید که در آشپزخانه کار میکند.» دکتر گفت: «بله. ولی او برای صدام آش میپزد.» آنچه در این کتاب میخوانید، گوشهای از خاطرات 24 سال زندگی شهید جلیل محدثیفر است.
تصویر فوق مربوط به ایامی است که شهید جلیل محدثیفر مسئولیت آموزش واحد تخریب «لشکر ۲۱ امام رضا» را بر عهده داشت و مشغول آموزش نحوه خوابیدن روی سیم خاردار در مواقع اضطراری میباشد. این عکس در سال 1362 در منطقه فکه به ثبت رسیده است.
- در بحرانیترین لحظات جنگ، وقتی زمان لازم برای بریدن سیمهای خاردار وجود نداشت، تنها گزینه پیش روی رزمندگان، قرار گرفتن یک نیروی داوطلب روی سیمهای خاردار بود، تا سایر رزمندگان پا روی بدن او گذاشته و از سیم خاردار بگذرند. رزمنده داوطلب معمولا بر اثر جراحات وارده به واسطه سیم خاردار، به شهادت میرسید.
وصیتنامه شهید جلیل محدثیفر فرمانده گردان یاسین لشگر 5 نصر سپاه پاسداران انقلاب اسلامی:
- ... امیدوارم همسر زینب صفتم، همچون زینب (س) که در چهار سالگی تا آخر عمر شریفشان در مصیبتها صبر میکردند، شما نیز صابر و کوشا باشید و بعد از شهادت من، شما به وظیفه اسلامی خود عمل کنید.
خاطرهای از شهید جلیل محدثیفر:
- ... در آن سال وقتی با چند تن از دوستانم به اهواز رسیدیم فکر کردیم با چه وسیله ای با عراق بجنگیم که با اندک پولی که داشتیم هر کدام یک کارد غواصی خریدیم و به پایمان بستیم و راهی جبهه شدیم.
- شهید جلیل محدثیفر درباره خمپاره 60 می گفت: نامرد تر از خمپاره 60 وجود ندارد، چرا که بدون هیچ سر و صدایی میآید و عاقبت با ترکش یکی از همین خمپارهها به شهادت رسید.
- ... خدا نکند که جنگ تمام شود و من زنده بمانم.
خاطرات مادر شهید:
- جلیل از همان کودکی از نظر رفتار با دیگر بچه ها فرق داشت. یادم میآید زمانی که 9 ساله بود، تصمیم گرفت که تلویزیون تماشا نکند، طوری که خواهر و برادرهای دیگر مواظب بودند که آیا به تصمیمی که گرفته، عمل خواهد کرد یا نه و همیشه او را زیر نظر داشتند و آن قدر مصمم بود که از زمانی که گفته بود تلویزیون نگاه نمیکنم، نگاه هم نکرد.
- او نمیخواست ازدواج کند و با اصرار زیاد ما راضی به ازدواج شد. گفت: باشد ازدواج می کنم که اگر شهید شدم دینم کامل شده باشد. انتخاب همسرش را به عهده مادرش گذاشته بود، تمام کارها را ما انجام دادیم، خواستگاری و مراسم عقد همه را آماده کردیم و بعد زنگ زدیم تا همان شبی که می خواستیم عقد کنیم ایشان از جبهه آمدند. بعد از عقد، ایشان میخواست به جبهه برود، از او خواستیم که مدت دیگری را اینجا بماند. در جواب ما گفت: مادر! من در آنجا غذا تقسیم می کنم و افراد زیادی آنجا هسنتد که اگر من نروم مشکلات زیادی برایشان پیش می آید. گفتم مگر تو آشپزی بلدی؟ در جواب گفت من که آشپزی نمی کنم. من غذا تقسیم می کنم و شما راضی هستید آنهایی که این همه زحمت می کشند گرسنه بمانند. پس من باید بروم و از شما می خواهم که بگذارید که به جبهه بروم.
- هر دفعه که به جبهه می رفت، چهارشنبه روضه موسی بن جعفر می خواندم. آخرین باری که می خواست برود گفت: مادر، من این دفعه 25 روز بیشتر در جبهه نیستم و برمی گردم و من هم گفتم: حالا که زود برمیگردی دیگر روضه نمیخوانم. بعد از اینکه به جبهه رفت، در تماس تلفنی که با او داشتم گفتم: که چکار کنم روضه بخوانم یا زودبر میگردی؟ گفت: روضه را بخوان و من هم رفتم و به آقا گفت که جلیل بازهم به جبهه رفته. یک هفته اول را که روضه خواندم، برای هفته دوم خبر آمد که جلیل شهید شده است. درست سر همان 25 روز شهید شد.
دسته بندی : سرداران شهید خاوری
نظرات شما عزیزان:
نوشته شده در یک شنبه 12 آبان 1392 ساعت 19:10